پاییز لحظه‌ها؛ اپلیکیشنی برای پخش‌زنده لحظه‌ها

هوای سرد و‌ گزنده‌ی پاییزی خیابان انقلاب با همان شلوغی همیشگی و عابرانی که با عجله از کنار هم عبور می‌کنند و هر از گاهی تنه‌ای به تنه‌ای برخورد می‌کند بی آنکه نظری جلب شود. بوی خیسی برگ‌های بر زمین ریخته و به گل و‌ لای کشیده و عطر تند سیگارهای ارزان قیمت عابران، با هم آمیخته شده و هر از گاهی صدای فروشنده‌های محلی و غرش بوق خودروهای عبورى سکوت ترک خورده‌ی رهگذران را در هم می‌شکند.
دردها و رنج‌ها، شادی‌ها و لبخند‌ها، داشتن‌ها و نداشتن‌ها، گویی همه چیز با ترک‌های خیابان‌ها و دیوارهای این شهر آمیخته شده‌اند. هر‌کس در تنهایی خود غوطه‌ور و از تنهایی غم‌انگیز شهر بی‌خبر است و به هرسو که سرک میکشی جز فاصله‌ها چیزی برای عرض اندام، وزین نیست، حتی در تیتر روزنامه و موضوعات تلگرام و مباحث فلسفی اینستاگرام...
آه سرما آزاردهنده‌تر‌ از آن‌ است که تصورش را داشتم، پوست می‌گزد و رشته‌ی افکار‌ از هم میدرد... مغزم لبریز از برنامه‌های ریز و درشتِ عریان و گذر زمان که کماکان بی‌رحمانه بر پیکر‌ عمر تازیانه می‌زند. چشمم به کافه‌ای کهنه و کوچک می‌افتد که زمانی با دوستان و همکلاسی‌ها بی‌دغدغه از دنیای شلوغ پیرامون و حوادث در کمینِ آینده، به یکی از زوایایش سرک می‌کشیدیم و خاطرات رنگین ثبت می‌کردیم. ای کاش راهی برای نگارش لحظه‌هایمان وجود داشت...
به گوشه‌ی گرم کافه می‌خزم. عطر چای و قهوه به هم‌ آمیخته شده‌اند. فنجانی چای با عطر دارچین‌ سفارش می‌دهم و سرگرم موبايلم می‌شوم، پست‌های تلگرام را یکی یکی ورق میزنم و گاهی لبخند به لبانم و گاهی تعجب به چشمانم می‌دود، مدت‌ها به دنبال راه‌حلی بودم تا دوباره دوستانم را به فضای کافه‌ی قدیمی بیاورم تا شاید باز هم خاطرات خوبمان را ورق بزنیم...
کافه‌چی رشته‌ی افکارم را پاره می‌کند، همان چای و همان عطر همیشگی... فنجانم را در دستانم می‌فشارم تا گرما‌ به انگشتان یخ کرده‌ام بدود...
ناامیدانه در گوگل تایپ می‌کنم «اپليكيشنى برای پخش‌زنده لحظه‌ها...»

فرزاد

هل قمت بتخطيط لحدثك التالي؟

جلسة استشارية مجانية مع خبراء لحظة